جدول جو
جدول جو

معنی ترب بکردن - جستجوی لغت در جدول جو

ترب بکردن
بی توجهی کردن، صدای افتادن چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ تَ)
حصاد زرع پیش از کمال آن بعلت آفتی چون ملخ و غیره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تربر شود
لغت نامه دهخدا
(نِگَهْ)
نزدیک شدن. نزدیکی کردن: و ایمن چون توان بود بر منوچهر که این عهد به نزدیک وی رسد و به توقیع خداوند آراسته گشته تقربی کند و به نزدیک سلطان محمود فرستد و از آن بلا خیزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). گفتم این صواب باشد نبشتن که: امیر رسولان و نامه ها پیوسته کرد و به ما دست زد و تقربها و خدمتها زیاده کرد... روا نداریم... که اجابت نکنیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 132). یعقوب پس از این جمله آن قوم را که بدو تقرب کرده بودند فرمود تا فروگرفتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 248).
بیم سرش نباشد هرتن که او بمهرت
از دل کند تقرب در جان کند تولا.
امیر معزی (از آنندراج).
گفتم... مرا کرامت این شخص ظاهر شد گفت مرا به کیفیت آن بر واقف نگردانی تا همچنین تقرب کنم. (گلستان). رجوع به تقرب و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترب کندن
تصویر ترب کندن
کنایه از جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترک کردن
تصویر ترک کردن
هیلیدن وا گذاشتنرها کردن ول کردن دست کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب بردن
تصویر تاب بردن
مقاومت کردن با. بر آمدن با کسی یا چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرب کردن
تصویر ضرب کردن
زدن، دریدن شکافتن: جامه را دریدن شکافتن، زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرب کردن
تصویر طرب کردن
شادی کردن شادی کردن خوشحالی نمودن فریبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترک کردن
تصویر ترک کردن
((تَ. کَ دَ))
واگذاشتن، رها کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرب کردن
تصویر ضرب کردن
((ضَ کَ دَ))
دریدن، شکافتن، انجام دادن عمل ضرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرب کردن
تصویر ضرب کردن
بس شمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترا بردن
تصویر ترا بردن
منتقل ساختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چرب کردن
تصویر چرب کردن
Grease
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترش کردن
تصویر ترش کردن
Sour
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ضرب کردن
تصویر ضرب کردن
Multiply
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترک کردن
تصویر ترک کردن
Depart, Desert, Forsake, Leave, Quit, Vacate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
میهمان ناخوانده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زاییدن اسب یا خر
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان شدن چیزی به سبب سنگینی وزن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ترش کردن
تصویر ترش کردن
kwaśnić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرب کردن
تصویر چرب کردن
smarować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترک کردن
تصویر ترک کردن
wyjeżdżać, dezertować, porzucić, opuszczać, rzucić, opuścić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ضرب کردن
تصویر ضرب کردن
множити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترش کردن
تصویر ترش کردن
кисліти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرب کردن
تصویر چرب کردن
змащувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترک کردن
تصویر ترک کردن
покидати , залишати , кинути , покинути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ضرب کردن
تصویر ضرب کردن
multiplizieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرب کردن
تصویر چرب کردن
einfetten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترش کردن
تصویر ترش کردن
sauer machen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترک کردن
تصویر ترک کردن
abfahren, verlassen, aufhören
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ضرب کردن
تصویر ضرب کردن
умножать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترش کردن
تصویر ترش کردن
кислить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرب کردن
تصویر چرب کردن
смазывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترک کردن
تصویر ترک کردن
покидать , дезертировать , бросить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ضرب کردن
تصویر ضرب کردن
mnożyć
دیکشنری فارسی به لهستانی